صفحه اصلی
نوروز بازتاب تلاش انسان برای رشد و تعالی است
  • 1221 بازدید

دکتر احسان افکنده در گفت‌وگو با روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی:

 

نوروز بازتاب تلاش انسان برای رشد و تعالی است

 

دکتر‌ احسان افکنده استادیار گروه تاریخ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی است. ایشان که دکترای تخصصی در گرایش تاریخ ایران باستان دارند، صاحب تألیفات و ترجمه‎هایی در این حوزه‌ هستند. برای نمونه ایشان کتابی در مورد تاریخ ماد به نگارش درآورده و کتابی با عنوان «نظریه‌ها، مدل‌ها و مفاهیم در تاریخ باستان» را ترجمه کرده‌اند. همچنین دکتر افکنده مقاله‌هایی چون «از اِآناتوم سومری تا اردشیر پارسی: نفرین در نبشته‌های شاهی میان‌رودانی و هخامنشی»، «میراث هندوایرانی ((هفت کشور)) در متون کهن ایرانی و هندی» و «خاستگاه برآمدن اهوره مزدا در کتیبه‌های هخامنشی» دارند. نظر به تخصص ایشان در این حوزه و به مناسبت فرارسیدن عید نوروز گفت‌وگویی در این زمینه با ایشان صورت گرفته که در ادامه مطالعه می‌کنید.

  • نوروز در باورهای اساطیری ایرانیان چگونه بوده است؟

در خصوص باورهای اساطیری یک نکته بسیار مهم این است که ذهنیت ما ایرانی‌ها از کهن‌ترین ایام به‌نوعی با ساختارهای اساطیری عجین شده است. به تعبیری اسطوره چنان با فرهنگ ما آمیخته شده که بعضاً نمی‌توان آن را از حیات تاریخی ایرانیان منفک کرد. عموماً از اسطوره، آن چیزی که استنباط می‌شود افسانه است، یعنی امر غیرواقع؛ اما هنگامی‌که ما از اسطوره سخن می‌گوییم، اساساً به دنبال آن نیستم که آن را صرفاً برساختۀ بشر و امری مصنوع قلمداد کنیم. آنچه ما امروز اسطوره می‌نامیم، برای سده‌ها و حتی هزاران سال، باور حقیقی مردمانی بوده است که در فلات ایران و نواحی مجاور می‌زیستند. اگر ما با این دیدگاه سراغ بحث‌ نوروز برویم، این‌گونه تعبیر نخواهیم کرد که ما با یک مقولۀ غیرواقعی سروکار داریم. روایت اساطیری که دربارة نوروز در حافظة تاریخی ایرانیان به جا مانده است الزاماً با ریشه‌های تاریخی آن انطباق کامل ندارد؛ همان‌طور که اساساً هیچ اسطوره‌ای در تاریخ بشری بازتاب تاریخی دقیق یک رویداد نیست. به‌عبارت‌دیگر، این اسطوره تصوراتی بوده که به‌مرور ایام و با فراموشی خاستگاه‌های تاریخی نوروز - همان‌گونه که عادت بشر و حافظة بشری است که بعضی چیزها را دست‌خوش تغییر می‌شود- به‌جای خاستگاه‌های تاریخی آن نشسته است. البته ممکن است که در باورهای اساطیری، انعکاس تاریخ هم دیده شود اما علی‌الاصول تفکیک اسطوره و تاریخ از یکدیگر دشوار است. یکی از بهترین منابع ما برای بنیان اساطیری نوروز، شاهنامۀ فردوسی است که روایتگر هویت ایران کهن و تاریخ ملی ما است. معمولاً تاریخ ملی ایرانیان در شاهنامه به سه دورة اساطیری، حماسی و تاریخی تقسیم می‌شود‌. یکی از مهم‌ترین مضامین و کارکردهای دورۀ اساطیری بحث خاستگاه تمدن و پدیداری اسباب و لوازم مدنیت است که به‌سان اساطیر دیگر تمدن‌ها توسط قهرمانانی برای نوع بشر ابداع می‌شود. مشهورترین این قهرمانان اساطیری جمشید شاه است. در دورۀ فرمانروایی دیرپای جمشید است که زندگانی ایرانیان به اسباب تمدن آراسته می‌شود و بنا بر روایت تاریخ ملی، نوروز پدید می‌آید. در شاهنامه فرمانروایی جمشید از همة شاهان متقدم و بعضاً متأخر شکوهمندتر است تا آنجا که اساساً در متون ادبی کهن برای نشان دادن شکوه و عظمت تشبه به جمشید و شکوه روزگارش امری متداول است. دقیقاً همین شکوه است که با نوروز مرتبط است. بنا به شاهنامه جمشید صاحب توانایی‌های خارق‌العاده‌ای است که شاهان قبل و بعد از او فاقد آن هستند و به‌واسطة آن‌ها تمدن را شکل می‌دهد. او که بر انسان و دیگر موجودات از قبیل دیوان و پریان سلطه دارد، نخست رزم افزار و اقسام جامه‌ها را پدید می‌آورد. سپس مردم را به چند گروه دسته‌بندی می‌کند و به‌این‌ترتیب نظم اجتماعی ایجاد می‌شود. سپس به ایجاد ساختمان‌ها و پدید آوردن عطرها و پزشکی می‌پردازد. در پایان، به کمک دیوان تختی می‌سازد و بر آن به پرواز درمی‌آید. مردم این توانایی خارق‌العادۀ جمشید را می‌بینند و شکوه آن، چشم‌ها را به خود خیره می‌کند و بنابراین آن روز را «نوروز» می‌خوانند:

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت     چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی     ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا         نشسته بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر آن تخت او    شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند        مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین            بر آسوده از رنج تن دل ز کین

بزرگان به شادی بیاراستند          می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار      به ما ماند از آن خسروان یادگار

 البته فردوسی تنها منبع ما برای این روایت اساطیری نیست. بسیاری از مورخان دورة پس از اسلام همچون طبری نیز به جزئیات این روایت اشاره می‌کنند. در این منابع به دماوند و البرز کوه اشاره می‌‌شود که مکانی اساطیری در باورهای ماست. از منظر ایرانیان، آنجا بلندترین نقطة زمین و ستون فقرات آن انگاشته می‌شده است. به گفتة طبری، جمشید از دماوند و با استفاده از گردونه‌ به پرواز درآمد و یک‌روزه به بابل رسید؛ جایی که مرکز تمدن و بر اساس باورهای ما مرکز قلمرو شاهان ایران کهن بوده است. در باورهای اساطیری ما این تلاش خارق‌العادۀ بشر است که با نوروز ارتباط دارد. به‌نوعی می‌توان گفت نوروز در اساطیر ایرانی روزی است که انسان کوشید یک گام از وضعیت پیشین فراتر نهد و رشد کند. درواقع، ما در اینجا شاهد بازتاب تلاش انسان برای تعالی هستیم. نیک می‌دانیم که فرجام جمشید اساطیری تراژیک بود اما انسان همواره در تلاش برای تعالی بوده است. از این منظر که بنگریم نوروز روایت‌ تمنای عروج در انسان است.

  • نوروز چه خاستگاه‌های تاریخی‌ای دارد؟

از لحاظ تقدم و تأخر، خاستگاه تاریخی مقدم بر اسطوره‌ است. در ابتدا یک رویداد یا پدیده‌ي تاریخی روی می‌دهد و سپس صبغۀ اساطیری می‌یابد؛ بااین‌حال، برای فهم بهتر تطور نوروز از روایت اساطیری آن شروع کردیم. خاستگاه‌های تاریخی نوروز مسائل دیگری را مطرح می‌کند. بالأخص این‌که نشان می‌دهد این جشن از آغاز با طبیعت گره خورده بوده است. هنگامی‌که انسان از دورۀ پیشاتاریخی به دورۀ تاریخی می‌رسد، تجربیاتی را از آن دوران منتقل می‌کند که بر قدرت مشاهده‌گری انسان آن عصر دلالت می‌کند. انسان حرکات ماه و ستارگان را برای هزاره‌های متمادی می‌بیند. سیر ماه از ماه نو به ماه کامل و بازگشت ماه به حالت اولیه، حرکت خورشید، سیر فصل‌ها و تغییرات جوی را مشاهده می‌کند زیرا زندگی انسان کهن بسیار بیش از انسان امروز با طبیعت درآمیخته بوده است. انسان قدیم خود را چیزی خارج از طبیعت نمی‌دانست. به همین خاطر بحث نوروز ارتباط مستقیمی با طبیعت دارد. نوروز زمانی است که انسان پس از فصل سرما و زمستان، که امر مشهودی است، دوباره وارد یک چرخة نو می‌شود که همه‌چیز به حالت ابتدایی خود برمی‌گردد. زایش و رویش و سرسبزی طبیعت به وجود می‌آید. می‌توان گفت گذر از زمستان به بهار استعاره‌ای است از گذر از مرگ به زندگی. روندی که برای بشر آشناست: به تعبیری تمام فرهنگ بشری یا توضیح و تفسیر مرگ است یا زندگی. این انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و باعث می‌شود که آغاز بهار برای انسان لحظه‌ای چشمگیر قلمداد شود.

در عموم گاه‌شماری‌های بشری از روزگار باستان تاکنون دو جنبه قابل‌مشاهده است: یکی جنبۀ دینی-آیینی و دیگری جنبۀ طبیعی. درواقع ترکیبی از پدیده‌های طبیعت و همین‌طور باورهای دینی انسان در ایجاد تقویم دخیل هستند. گاه‌شماری‌های ایران باستان، مصر باستان، میان‌رودان و دیگر نواحی این‌گونه بوده است. در پدیدۀ نوروز در گاه‌شماری ایرانی جنبة نخست مشهودتر است. می‌دانیم که نوروز ایرانی در آغاز بهار است و حتی به‌نوعی تلاش شده است که حتی‌الامکان آن را به‌طور ثابت در آغاز بهار نگه دارند؛ درحالی‌که در مورد بعضی جشن‌های دیگر در فرهنگ ایرانی از قدیم تاکنون نمی‌توان با این قطعیت گفت که تلاش انسان ایرانی برای ثابت نگه داشتن آن در فصل خاصی بوده است. این نکته نشان می‌دهد که از ابتدای روزگار تاریخی جشن نوروز با بهار و ابتدای طبیعت ارتباط داشته است.

خاستگاه‌های تاریخی نوروز بسیار حائز اهمیت هستند. نکتۀ مهم این است که فلات ایران و مناطق هم‌جوار آن از کهن‌ترین ایام چند قومیتی و متکثر بوده‌اند. بحث تکثر در فلات ایران با بحث نوروز ارتباط دارد. فلات ایران در روزگار آغازین باستان (از هزارة سوم تا یکم پیش از میلاد) تحت تأثیر دو فرهنگ قرار گرفته است. ازیک‌طرف ما فرهنگ آریایی را داریم که از شرق، آن‌سوی رود جیحون و سیحون، وارد می‌شود و از طرف دیگر در غرب تأثیر یک تمدن بسیار عظیم به نام میان‌رودان (بین رودهای دجله و فرات) را داریم که درواقع هیچ‌وقت از ما کاملاً منفک نبوده است. هم‌اکنون ایران و عراق دو کشور هستند اما روزگاری هر دو بالنسبه یک حوزة تمدنی بودند. تأثیرات غربی و شرقی در بحث نوروز خود را نشان می‌دهد. اگر به مدارکی که از آریایی‌های قدیم داریم رجوع کنیم، در متون موجود (برای مثال اوستا) آن‌چنان اشاره‌ای به نوروز نشده است. البته واژۀ «نوروز» قطعاً فارسی است و ملل همسایه هم از همین واژه استفاده می‌کنند که مشخصاً از ایرانیان اخذ کرده‌اند؛ اما در اوستای کنونی، که مهم‌ترین باورهای دینی آریایی‌های مهاجر در آن ثبت شده است و مربوط به ایران باستان است، نام نوروز دیده نمی‌شود. به همین دلیل، بسیاری کنجکاو شده‌اند که نوروز از کجا آمده است. مردم آریایی اولیه گله‌دار بودند. برای گله‌داران بهار طبیعت بسیار مهم است. آمدن از زمستان به بهار برای آن‌ها حائز اهمیت بود؛ اما بااین‌وجود اثری از نوروز نمی‌بینیم. در عوض ردپای یک جشن دیگر را می‌بینیم که گویا در میانة بهار بوده است. ما جشن‌هایی در ایران باستان داشتیم که اصطلاحاً به آن‌ها «گاهنبار» می‌گفتند. از لحاظ معنایی، نزدیک‌ترین جشن به نوروز در اردیبهشت و اصطلاحاً میانۀ بهار (به زبان اوستایی: مَئیذیوی زَرِمَیَ maiδiiōi.zarəmaiia) است. به همین خاطر بسیاری به دنبال خاستگاه‌های تاریخی دیگری نیز برای نوروز بوده‌اند. این خاستگاه را ظاهراً می‌توان در میان‌رودان یافت. درواقع قرائنی است که نشان می‌دهد یکی از خاستگاه‌های مهم نوروز جشنی در میان‌رودان باستان بوده است. یک نکته این است که نوروز در آغاز بهار است. در واقع داشتن نوروز مستلزم داشتن گاهشماری دقیقی مبتنی بر چهار فصل است. در متون آریایی اشاره شده تقویم چهار فصل صراحتاً دیده نمی‌شود. در آنجا یک فصل سرما داریم و یک فصل گرما. بنا به اشاراتی در بخشی از اوستا، آریایی‌ها در سرزمین اولیۀ خود ۳ ماه گرما داشتند و ۹ ماه سرما. این نشان می‌دهد که در باورهای آریایی نخستین نمی‌توان گاه‌شماری مبتنی بر چهار فصل بودن را دقیقاً مشاهده کرد. برای پیدا کردن خاستگاه نوروز باید سراغ تمدنی برویم که این ویژگی را داشته باشد. چنین تقویمی را می‌توان در میان‌رودان (واقع در عراق امروزی و میان دو رود دجله و فرات) مشاهده کرد که در مجاور غرب ایران قرار دارد. تمدن اولیۀ ایرانی و میان‌رودانی به‌نوعی به هم متصل بوده‌اند. ما در متون میان‌رودانی ردپای یک جشن را می‌بینیم که با زایش و مرگ ارتباط دارد و میان‌رودانی‌ها به‌ویژه بابلی‌ها، آن را از کهن‌ترین ایام تا دورۀ هخامنشی‌ و حتی سلوکی برگزار می‌کردند. آن‌ها به این جشن «آکیتو» (Akitu) می‌گفتند که به‌صورت تحت‌اللفظی همان عید یا جشن معنی می‌دهد. درواقع، به گفتة محققان این جشن یادوارة مرگ جهان و نوزایی آن بوده است. جالب است که جشن آکیتو تقریباً با بهار طبیعت هم‌زمان است و اگر بخواهیم برابر‌سازی کنیم معادل فروردین شمسی و ماه مارس میلادی می‌شود. شکی نیست که این جشن دقیقاً بحث زایش طبیعت را نشان می‌دهد. اسطوره‌های بین‌النهرین نیز گویا در این امر دخیل‌اند؛ به‌ویژه اسطوره‌ای که دربارة ایزدبانوی عشق و باروری میان‌رودان به نام «اینانّا» و معشوق او «دوموزید» است. بر اساس آن، هنگامی که بر اثر اتفاقی دوموزید وارد جهان مردگان می‌شود، اینانّا می‌کوشد تا او را نجات دهد و به جهان زندگان برگرداند. با همة تلاش‌ها، دوموزید فقط می‌تواند نیمی از سال را در جهان برین و در کنار اینانّا بگذراند اما به‌ناچار باید نیمة دیگر را در جهان مردگان به سر ‌برد؛ امری که با یادآور چرخة زایش و مرگ در طبیعت است. ظاهراً کیش دوموزید یکی از خاستگاه‌های جشن آکیتو بوده است. این جشن همگانی بود و برگزاری آن نقش مهمی در تحکیم مشروعیت به شاهان و حکومت‌ها ایفا می‌کرده است. به دلیل چهار فصل بودن تمدن میان‌رودان و هم‌زمانی تقریبی جشن آکیتو با نوروز، می‌توان گفت نوروز غیر از خاستگاه ایرانی، خاستگاه میان‌رودانی هم دارد.

نکتة دیگر اینکه همان‌طور که می‌دانیم در نوروز لحظۀ تحویل سال را داریم که الزاماً همیشه با اول فروردین منطبق نیست‌ و گاه در آخرین روز اسفند قرار می‌گیرد. در اینجا بحث نجومی وجود دارد. اصطلاحاً گفته می‌شود که نوروز و تحویل سال زمانی است که خورشید وارد برج حَمَل می‌شود. حمل، که به فارسی «بره» می‌شود، یکی از مناطق البروج است. اتفاقاً قومی که در نجوم بسیار پیشرفت کرده بودند همین میان‌رودانی‌ها –به‌طور اخص بابلی‌ها - بودند که ظاهراً مناطق البروج را ترسیم کرده بودند؛ یعنی نقشه‌ای از ستارگان آسمان نیم‌کرۀ شمالی را آن‌طور که برا‌یشان مشهود بود، کشیده بودند و آسمان را به ۱۲ قسمت یا برج تقسیم کرده بودند. اولین این برج‌ها حَمَل بود. ورود خورشید به برج حمل آغاز سال دانسته می‌شد و با اعتدال بهاری هم‌زمان بود؛ بنابراین می‌توانیم بگوییم نوروز علاوه بر خاستگاه ایرانی، خاستگاه میان‌رودانی هم دارد. آنچه بیشتر مؤید این امر است همزمانی تقویم هخامنشیان، که یکی از کهن‌ترین امپراتوری‌ها را در فلات ایران و مناطق همجوار به وجود آوردند، با تقویم بابلی‌ است. برای نمونه، ماه نخست در تقویم هخامنشی، «اَدوکَنَیشَ» (Adukanaiša) با ماه نخست تقویم بابلی به نام «نیسانّو» (Nisannu)، هم‌زمان است و هر دو با آغاز بهار مصادف هستند. پس در شکل‌گیری نوروز هم بحث طبیعت و هم بحث باورهای دینی نقش داشتند.

  • چه علل و دلایلی باعث ماندگاری نوروز در میان فرهنگ ایرانی شده است؟

وقتی تقویم ایران باستان – به‌ویژه تقویم ساسانی- را نگاه می‌کنیم، ماهی نیست که از جشن خالی باشد. البته قاعدتاً این اعیاد جنبۀ دینی داشتند. نمی‌توانیم بگوییم جشن الزاماً به معنای سرور مطلق، مطابق آن‌ چیزی که امروز موردنظر است، وجود داشته است. البته در آن زمان قطعاً همراه با جشن شادی و سرور بوده است اما نباید جنبۀ دینی آن را فراموش کنیم. از ماه فروردین تا اسفند جشن‌هایی وجود داشته است. مخصوصاً که ایرانیان باستان روزهای ماه را نام‌گذاری می‌کردند و وقتی نام ماه و نام روز همپوشانی می‌یافت، جشن منتسب به آن ماه روی می‌داد، مثل فروردینگان، اردیبهشتگان و امثالهم. ما جشن‌های زیادی داشتیم اما بسیاری از این جشن‌ها در گذر ایام از خاطر ما ایرانی‌ها رفت. من در بحث قبلی به هخامنشیان اشاره کردم ولی ما در دوره‌های دیگر باستان هم جشن‌هایی داریم. البته ظاهراً از همان موقع مشخص است که نوروز یکی از مهم‌ترین این جشن‌هاست. چند جشن مهم دیگر مانند جشن مهرگان و جشن سده نیز داشتیم ولی مسئلة مهم این است که آن جشن‌ها به‌تدریج از رونق افتادند اما نوروز همچنان باقی مانده است. پاسخ من این است که نوروز حقیقتاً با هیچ دینی کاملاً پیوسته نیست. البته نمی‌خواهم جنبه‌های دینی نوروز را نادیده بگیرم ولی نوروز به اندازة دیگر جشن‌ها با دین زرتشتی پیوستگی نداشت. سایر جشن‌ها مانند جشن مهرگان و جشن سپندارمذگان پیوستگی‌ها و دلالت‌های زرتشتی زیادی دارند. هنگامی‌که بحث گذر از دین زرتشتی به دین اسلام پیش می‌آید، اعیاد و جشن‌هایی که نمی‌توانند دلالت‌های دین سابق را از خود جدا کنند، کم‌کم به حاشیه می‌روند. البته این جشن‌ها تا مدت‌ها ماندند چون بعضاً برای حکومت‌های پس از اسلام حتی منفعت مادی هم داشتند. جشن مهرگان جشنی بود که خلفای اموی و عباسی در مقام جانشینان شاهان ساسانی هدایای زیادی دریافت می‌کردند و چه‌بسا این باعث بقای موقت آن شده بود. اصل مطلب این است که دلالت‌های دینی جشن‌های دیگر زیاد بود و در گذر از دین زرتشتی به دین اسلام و فرآیند اسلامی شدن ایران، نوروز بیش‌تر از سایز جشن‌ها دوام آورد. نوروز از همان ابتدا یک ویژگی خاص داشت یعنی ارتباط مشهود آن با طبیعت. همچنین نوروز الزاماً با مقولۀ آفرینش در زرتشت پیوستگی جدایی‌ناپذیر نداشت.

این یک ویژگی خاص ما ایرانی‌ها را می‌رساند و آن انعطاف فرهنگی ما است. وقتی نوروز را از میان‌رودانی‌ها گرفتیم، باورهای میان‌رودانی را کنار آن نیاوردیم. صرفاً خود ایدۀ جشنی آغاز بهار را از آن‌ها گرفتیم ولی داستان ایزدبانو اینانّا و دوموزید مستقیماً وارد فرهنگ ما نشد. بعد هم روایتی به وجود آمد که جمشید شاه اساطیری را به آغاز این جشن پیوند می‌داد. ولی همان‌جا هم می‌بینیم که جمشید از البرز کوه به بابل می‌رود؛ جایی که مهد تمدن میان‌رودان است. این یعنی حتی در اسطورۀ ایرانی هم خاستگاه میان‌رودانی نوروز به تصویر کشیده شده است. پس نوروز در درجۀ اول جشنی کاملاً طبیعی بوده است و چون برخلاف سایر جشن‌ها، با دین زرتشتی‌ پیوستگی مطلق نداشت به حاشیه نرفت. بحث دیگری هم هست. نوروز عیان‌تر از هر جشن دیگری است. گذر دیگر فصول به یکدیگر برای اجتماعات کشاورزی یا شبانی گذر آن‌چنان ملموسی نیست. یا جشن سده که در زمستان است، به لحاظ بحث مشاهدات حسی آن اثر حسی نوروز را ندارد. دو عنصر زندگی که ما حیات و مرگ است در نوروز وجود دارد. ما اینجا عملاً رستاخیز را می‌بینیم. زایش نو تمنای هر انسانی است و این چیزی نیست که به‌آسانی و با گذر از یک دین به دین دیگر فراموش شود؛ علی‌الخصوص که با دین جدید منافاتی نداشته باشد و بتواند خود را باورهای جدید سازگار کند. پس اول این‌که به لحاظ حسی نوروز و فروردین بسیار ملموس بود. دوم این‌که بحث طبیعت مطرح بود و نه باورهای دینی و سوم هم انعطاف‌پذیری ایرانی‌هاست. شما می‌بینید که نوروز بدون این‌که عناصر باستانی آن کنار رود، رنگ ‌و بوی اسلامی پیدا کرد. کمتر تمدنی در عالم به‌اندازۀ تمدن ایران انعطاف‌پذیر بوده است. اسلام که آمد ما مسلمان شدیم ولی هویت ایرانی خود را از دست ندادیم؛ اما همین اسلام وقتی به مصر و سوریه و سایر سرزمین‌ها می‌رود، زبان آن‌ها عربی می‌شود و فرهنگ قدیمی خود را فراموش می‌کنند. نبوغ جمعی ما در قوة تفکیکی است که در امر وام‌گیری فرهنگی داشته‌ایم. آن‌قدر فرهنگ ما غنی بود که عناصر خوب چیزی را که وارد فرهنگ ما وارد می‌شود بگیریم و آن عناصری را که به کار ما نمی‌آمد، نادیده بینگاریم. به همین خاطر نوروز که از اکّدی‌ها شروع می‌شود به ایرانیان باستان می‌رسد و بعد از اسلام با باورهای اسلامی آمیخته می‌شود. کسی میان باورهای امروز ما ایرانیان و آیین کهن و باستانی نوروز منافاتی نمی‌بیند.

  • نوروز چه میراث میان‌فرهنگی‌ای دارد؟

ما الآن در خاورمیانه‌ای زندگی می‌کنیم که تنش‌های سیاسی آن از ابتدای قرن بیستم رو به تزاید رفته است. خیلی‌ها به دنبال درست کردن مرزهای جدید در خاورمیانه، یعنی جایی که نوروز ریشه دارد، هستند. به نظر من یک‌ رشته عناصر در خاورمیانه وجود دارد که صرفاً متعلق به قوم خاصی نیستند هرچند در جایی خاص آغاز شده باشد. متأسفانه تلاش‌های عبثی می‌شود که این عناصر را به قوم خاصی منتسب و محدود کنند. اگر الآن به اروپا نگاه کنید می‌بینید که با وجود حکومت‌های به‌اصطلاح سکولار، عناصر مسیحی، فرهنگ سده‌های میانه و حتی باستان بر روی نمادهای وحدت آن‌ها مثل واحد پول، آیین‌ها و حتی مناسبت‌ها دیده می‌شود. خیلی از چیزهایی که الآن اروپاییان را به هم وصل می‌کند عناصر و باورهای کهن رومی یا یونانی و حتی ژرمنی یا سلتی کهن است. این بحث جالبی است. عناصری هست که این‌طور نیست فرانسوی‌ها یا آلمانی‌ها و یا ایتالیایی‌ها به دنبال مصادرة آن برای خود باشند. با منشأ آن‌ها کاری ندارند و این را می‌پذیرند که روزی و روزگاری به همۀ آن‌ها تعالی و وحدت بخشیده است. به نظرم ما باید سراغ این قسم نمادهای میان‌فرهنگی برویم. چند مورد در ایران هست که می‌توانند این نقش را به‌خوبی ایفا کنند. یکی زبان فارسی است که بنا به نقش تاریخی خاص آن متعلق به همة مناطقی است که فرهنگ ایرانی در آن جریان داشته است. یکی دیگر از این عناصر میان‌فرهنگی نوروز است. روزگاری نوروز هرچند از میان‌رودان وارد شده بود، در تاروپود فرهنگ ایرانی جا گرفت و زمانی در دربار خلفای اموی و عباسی و سلسله‌هایی که از رود سند و مرزهای چین تا آسیای صغیر و مصر گسترده بودند، این جشن برای تمامی فرهنگ‌ها اهمیت داشته است. کسی به دنبال این نبود که کلمۀ نوروز فارسی است پس متعلق به قوم خاصی است و ما نباید آن را پاس بداریم. این جشن یکی از نقطه‌‌های وصل انسان‌ها در این جغرافیای پهناور بود. باید در این سرزمین‌ها به دنبال اتصال و متصل کردن آدم‌ها، دل‌ها و جان‌ها بود. مناسبات میان‌فرهنگی یکی از مقوله‌هایی است که در اینجا به کار می‌آید. بسیاری از باورهای ما ایرانی‌ها ریشۀ میان‌رودانی دارند که از جملۀ آن‌ها نوروز است و بالعکس بسیاری از باورهای مناطق هم‌جوار ریشة ایرانی دارد. بحث این است که چرا نوروز نتواند یکی از نقاط مشترک میان ما ایرانی‌ها و مردم سرزمین‌های مجاور باشد. به نظرم پدیده‌های فرهنگی چون نوروز پتانسیل‌های بسیار بالایی دارند که در این خصوص می‌توان از آن‌ها‌ استفاده کرد.

مصاحبه: علی کاویانی، دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق عمومی دانشگاه شهید بهشتی

افزودن نظرات