یادداشت دکتر اطاعت به مناسبت ایام سوگواری امام حسین علیهالسلام
دکتر جواد اطاعت، دانشیار دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی و معاون پشتیبانی، مالی و مدیریت منابع؛ یادداشتی با عنوان «رمز قرآن از حسین آموختیم»، به مناسبت ایام سوگواری امام حسین علیه السلام منتشر کرده است که در زیر میخوانید:
"رمـز قـرآن از حسیـن آموختیـم"
"محرم فرا رسيده بود، در دهکده کوچک ما از خردسال تا بزرگسال عزادار بودند. اهالي سينهزني، زنجيرزني و نوحهسرايي مي کردند. صداي طبل ودهل لحظهاي قطع نمي شد. زنها ضجهکنان به تماشا نشسته بودند و من دست در دست پدر مبهوت و متفحص عازم مراسم روضهام. واعظي آبگينهسرشت با نثري آهنگين حادثه عاشورا را اينگونه آغاز به حکايت ميکرد."
سکوتي مرموز و دحشتزا مدينه را در چنگالهاي سياهش فرو برده و سايه سنگين استبداد درآن برهوت ظلم وستم در همهجا گسترده است. در آن صحراي بيکرانۀ عدم، خوارمايگي جاي ايثار، حقطلبي وحقگويي را گرفته و سالها است که کوچههاي مدينه دلتنگ اخلاق کريمانه و روح مهرافزاي محمد، شجاعت بي نظيرعلي و آزرم فاطمه است.
در اين سکوت مرگبار، تکستارهاي در آسمان سرد و فسردهاش نورافشاني ميکند. خفاشان تيرهدل اين مشعل تابنده که تيرهاي نورانياش برجان تاريکيها ميخلد را برنميتابند. در يکي از اين روزها که چهرۀ غمانگيز غروب با زوزههاي باد و ناله جغد همآوا شده بود، آغاز شبي شوم را حکايت ميکرد. يزيد جائر که به انواع فسق و فجور شهره است با مرگ معاويه برخلاف عهد معهود بر اريکه قدرت تکيه زده است. اين ناپارساي دونمايه از والي مدينه (وليدبن عتبه بن ابي سفيان) ميخواهد تا از نوادۀ رسول خدا برايش بيعت بگيرد تا همه را مطيع و منقاد خويش کند.
پيک امارت سر ميرسد و حسين(ع) را به دارالحکومه فرا ميخواند. او به فراست در مييابد که بزرگشان مرده و در صدد اخذ بيعتاند. حسين سر در جيب تفکر فرو برده؛ اما درآن غوايل جهل و نااميدي، جز مصابرت و توکل برذات باري کنفي نميجويد. آيا او ذلت همراهي با ظلم را ميپذيرد؟ نه هرگز؟ "مثلي لا يبايع مثله". فشارها سخت و سنگين ميشود. "مروان بن حکم" آن سختدل ستیزهرو که حقودی سفاک است با سبعيت تمام از در مکابدت درآمده از والي مدينه ميخواهد تا در صورت استنکاف از بيعت، گردنها را بزند؛ اما والي مدينه در اين مناقشه برآن است با تالف وتعطف و یا شاید از اضطرار و اضطراب، از نازلهاي ناخواسته خودداري کند.
امام با استرجا، خبر از مصيبت بزرگي مي دهد (انا لله وانا اليه راجعون وعلي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد). وي بايد بين عزت و ذلت يکي را برگزيند؛ چرا که منطق اموي بديلي ديگر را نگذاشته است. حسين(ع) درآن بيتالاحزان خاطر با ضجرت تمام به بقعه مبارک نبوي پناه ميبرد تا در پرده درد آن واقعه با سوز وگداز با محمد(ص) نجوا کرده و بر آن داهيه احتيالي بجويد. پيامبر(ص) پيش از اين گفته بود که حسين (ع) چراغ هدايت وکشتي نجات است (ان الحسين مصباح الهدي وسفينه النجاه). او از من است ومن از حسينم (حسين مني وانه من حسين) وهر کس او را دوست بدارد خدا او را دوست داشته است (احب الله من احب حسينا).
مشکل حسين(ع) که در مکتب حکمت ومعرفت علي، آموزگار معنويت وعدالت شده است تنها استنکاف از بيعت نبود، باسنت مرده وبدعت احيا شده چه بايد ميکرد؟ چگونه بايد از ستم، بيعدالتي وزورگويي حاکميت جائر به انتباه امتي جاهل ميپرداخت؟ امر به معروف ونهي منکر که از واجبات الهي است چه ميشد؟ او بايد شهيدي شاهد ميگرديد تا پرچم حمييت، شرف، بصيرت وهدايت بر بلنداي قله انسانيت به اهتزاز در ميآمد. امام حسين(ع) به لطف احتيال دريافت که هجرت از مدينه امري محتوم است؛ فخاصه آنکه موسم حج نيز در پيش بود. القصه آنکه وي با ياران وفتيان با گامهايي سديد واستوار به مثابه مظهري از خشم در برابر جور اغتراب را پيشه خود ساخت ودر اواخر ماه رجب راهي مکه شد. او به درستي ميداند اسلام دين جهاد وعزت است نه قعود وذلت، دين آزادگي وعدالت است، نه ستم واسارت. امام به جاي آنکه شرنگ مرگ را باذلت جرعه جرعه بنوشد به قول عمان ساساني قصد جان کرد وجان بر باد داد، رسم آزادي به مردان ياد داد.
حسين(ع) روز سوم شعبان که زادروز او نيز هست وارد شهر مکه شد وتا هشتم ذيالحجه در اين شهر اقامت گزيد. در اين مدت دعوت نامههاي زيادي از عراق به وي رسيد. حسين(ع)، مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خويش به کوفه فرستاد وسپس در هشتم ذيالحجه که حجاج بايد به عرفات بروند، به حج پشت نموده تا راهي عراق شود. برخي از جمله محمدبن حنفيه، ابوسعيد خدري، عبدالله بن عمر وحاکم مکه مصلحت را آن مي ديدند که وي زبان تعرض را در کام کشد تا بامتابعت از معاتبت ايمن شود؛ اما حسين(ع) اين معاقبت را بر نمي تافت چرا که او به درستي مي داند که اگر ميرفت ميبرد واگر ميخفت ميمرد، لذا با ترجيح مرگ برننگ به برادرش محمدبن حنفيه که توصیه میکند پس به جایی برود تا دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور باشد. او به جای آنکه از مردمش بریده ودر دوردستی خزیده شود، ميفرمايد: به خدا قسم اگر در دنيا هيچ ملجا وماوايي نيابم با يزيد بيعت نميکنم. در وصيتي عنوان ميدارد که براي عافيت طلبي، خودخواهي، ظلم وفساد خروج نميکنند بلکه بنا دارند به اصلاح امت جدشان پيامبر(ص) بپردازند وبه امر به معروف ونهي از منکر که از واجبات الهي است عمل نمایند (اني لم اخرج بطرا ولا شرا ولا مفسدا ولا ظالما.........انما خرجت لطلب الاصلاح في امته جدي..........اريد ان امر با لمعروف وانهي عن المنکر).
علاوه بر آن در پاسخ به حاکم مکه دليل و فلسفه امر به معروف ونهي از منکر نيز بيان نموده و ميفرمايد:رهبر جامعه اسلامي بايد عامل به کتاب خدا بوده به قسط وعدل در بين مردم عمل کند، حق را به حقدار برساند و نفس خويش را در راه خدا محبوس نمايد. (ماالامام الاالعامل بکتاب الله والاخذ بالقسط والدائن بالحق والحابس نفسه علي ذات الله). آري حسين(ع) در اين غائله غل آن مي کند که جز برسده سيادت اوصورت پذير نيست.
از آنطرف حاکميت جائر خود را آماده مقابله مينمايد. والي کوفه (نعمان بن بشير) در نطقي تهديدآميز به مردم هشدار ميدهد؛ اما از شدت عمل هم دوري ميگزيند. يزيد عبيدالله بنزياد والي بصره که درجهالت، سخافت و خبث طينت کمنظير بود را با حفظ سمت والي کوفه ميکند تا با کژتابي، ستيهندگي و زعارتي تمام از جنبش احتمالي مردم عليه حاکم جور جلوگيري کند. مسلم ابن عقيل دستگير و به شهادت ميرسد و فضاي دعوت و حمايت از حسين(ع) دگرگون ميگردد.
امام حسين (ع) در بين راه عراق از قضايا مطلع شده؛ اما به تکليف الهي خويش عمل ميکند. وي در نامهاي مردم بصره را به کتاب خدا و روش پيامبر دعوت ميکند و ميفرمايد اي مردم سنت پيامبر مرده و بدعت احيا شده است (انا ادعوکم الي کتاب الله وسنته نبيه، فانالسنته قد اميت والبدعته قد احييت).
امام حسين(ع) در نخستين خطبه در وادي کربلا ميفرمايد: من مرگ را جز خوشبختي و زندگي با ستمکاران را جز بدبختي نميبينم (فاني لا اري الموت الا السعاده والاحياه مع االظالمين الا برما). در عین حال، او تمام تلاش خویش را به کار میبندد تا با مذاکره، مصالحهای را رقم بزند؛ اما ابن زیاد امام و یاران را تنها بر دوگانه دستی برای بیعت یا سری برای عبرت مخیر میکند. ذلت یا مرگ؟؟ و طبیعی است که آزادهای چون حسین با شعار هیهات من الذله وارد معرکه شده و در مسلخ عشق جان را فدا میکند تا گرفتار ذلت نشود.
نهايتا زمان معارضه و مقابله فرا ميرسد. در شب عاشورا تاريکي دشت کربلا را تيره و تار ساخته، فروغ کمرمق ستارگان با هلال ماه ياراي زدودن پرده سياهيها را ندارد. سکوت دحشت انگيز با سياهي شب متحد شده اند تا تابلويي غمناک از انسان مسخ شده و افسون قدرت را در اين کره خاکي تزيين کنند. صداي کمنواي زوزۀ باد اينبار با نالۀ فرات همآوا شده است تا ارکستر ناموزون پردهاي از تراژدي تقابل و تضاد حابيليان و قابيليان زمان باشند که فردا در عاشورا بر روي صحنه خواهد رفت. نمايشي حقيقي از جولانگاه بهترين و بدترينها.کربلا صحنۀ تقابل عزت و ذلت و عبادت و معصيت است. جدال عشق و نفرت، عطوفت و خشونت، اهورا و اهرمن و تقابل خوي رحماني وشيطاني.
آه چه درد جانکاهي است اين تقابل که شريرترين موجودات عالم بخواهند شريفترين آنان را به بند اسارت و بندگي بکشانند وچه جانسوز است اين تضاد که در کنار فرات،کودکي از جرعهاي آب دريغ شود. چه طاقتسوز است که خورشيد هدايت در محاصرۀ ابرهاي تيره ضلالت باشد و چه سخت است که فضيلت در تنگناي رذيلت قرار گيرد.کربلا صحنه نبرد شمشيرهايي است که يکي را به سعادت ميرساند و ديگري را به شقاوت. در این صحنه تقابل و تغافل، حسین(ع) آیت رحمت است و ...
البته کربلا فقط عرصه تضاد وتقابل نيست. اين پايگاه عشق و انحطاط، پردههاي ديگري هم دارد. کربلا صحنه ايستادگي، مقاومت، پاکبازي و دفاع ازآرمانهاي مقدس است. نمايشي از اوج ايثار، فداکاري و از خودگذشتگي که عباس با چهرۀ مشعشع خود بازيگر اول اين نقش است. او ميرود تا از فرات آبي براي کودکان تشنه برگيرد؛ اما ددان دونپايه چون سگان در قفاي وي افتادند و وي را به خاک تيره رساندند. کربا صحنه توبه، ندامت و رجوع به حقيقت هم هست که حربن رياحي و يزيدبن مهاصر(يزيدکندي) در آن ايفاي نقش ميکنند. آنان که بذر حقيقتخواهي در دلشان جوانه زده بود آنچنان شرمي بر جانشان چيره ساخت که با دروني اندوهناک و خاطري ترسناک از حس گنهکاري به حقيقت پيوستند تا با ابراز ندامت از مستوجب تعزيت مستحق تهنيت شوند.
کربلا فرصتي براي باز توليد خطبه هاي آتشين روح دردمند علي از زبان زينب و سجاد است.کربلا اوج عبوديت و بندگي خلق در پيشگاه خالق است که در نماز ظهر عاشوراي حسين (ع) تجلي مييابد.کربلا محل تظاهر عشق و عواطف عميق انساني و اوج کمالات و فضائل معنوي است.
حسين(ع) رهبرخوبيها در شب عاشورا ياران و همراهان را به ماندن و يا رفتن مخير ميکند و فرمود اکنون تاريکي را وسيله رفتن کنيد و از مهلکه دور شويد (هذا قدغشيکم فاتخذوه جملا......) اما ياران در کمال مروت و وفور فتوت گفتند چرا چنين کنيم؟ براي اينکه پس از تو بمانيم؟ خدا هرگز چنين روزي را نياورد (لم تفعل لنبقي بعدک؟لا ارانا الله ذالک ابدا). آن امام همام فرمود پس همگي به شهادت خواهيد رسيد (ان تقتلون کلکم).
حسين (ع) از خيمهها فاصله ميگيرد تا در تراوش غمگين مهتاب، معرکه فردا را در برهوت عاطفه بازبيني کند. او اين فرصت را يافته است تا با محبوب خويش راز و نياز کند وچه زيباست که اين غضنفرنهاد قبل از آنکه در عاشورا خليده شود و به مغاک افتد در پيشگاه معبود خويش جان بر سر دلدادگي مينهد تا با استشمام عطرسجاده، وسيعترين افق معنوي را فروغي تازه بخشد. در آن اقصي زمزمه ياران احرار در اوج مروت و فتوت در حالي که خار غم در ديدگان خليده وگلو از استخوان غصه تاسيده بود با سوز وگداز در تهجد شبانه خويش، ترکيبي موزون از رابطه عابد و معبود و عاشق و معشوق را زمزمه ميکنند.
روز موعود فرا ميرسد، ابرهاي تيره آسمان کربلا را پوشانيده است.خورشيد با چهرهاي غمآلود از افق پديدار شده است تا نظارهگر مردان بزرگي باشد که در اين پهنه چندشناک پروانهوش سر بر آستان شهادت مينهند. در آن قرب اسلام اموي آماده کارزار با اسلام نبوي است. شمربن ذيالجوشن که در لجه بدنامي مظهر خوي شيطاني است به طرف خيمههاي امام ميآيد تا نظارهگر اوضاع باشد. مسلم بن عوسجه اجازه ميخواهد تا با تيري کارش را بسازد؛ اما منطق علوي اجازه آغاز جنگ را نميدهد، همانگونه که علي(ع) در جمل، صفين و نهروان عمل کرد (لا ترمه فاني اکره ان ابداهم).
هفتاد و دو کوکب که تاروپود وجودشان از عشق به هم بافتهاند،آمادهاند تا با جان دادن برسر دلدادگي دامن از خاک تيره برکشند تابه افلاک پرکشند. آنان اگرچه به جيش کمترند؛ اما به عيش خوشتر. حسين(ع) آن گوهر شب چراغ باعطشي سوخته در آن مشغله پرشورترين و در عين حال غمآلودترين خطبهها را با شمايلي افروخته، با فصاحت، بلاغت و استحکام ظرافت در آن بطحاي بيهمتا ايراد ميکند تا حجتي براي حال و مآل باشد. شايد که انسان غفلتزده از شقاوت به سعادت برسد.
عمر سعد محجوج از اين مقاوله با تجاسر اولين کسي است که با پرتاب تيرآغازگر فاجهاي ميشود که در پس آن خنجر جهالت و شمشير عداوت بر فرق عدالت فرو آيد. جنگ آغاز ميشود و ياران حسين(ع) که با دنيا الفتي نداشتند و از بوي قيامت سرمست و سر خوش بودند، يکان دوگان به ميدان شتافتند تا با نثار خون خويش و رهايي از کالبد ظاهر در بهشت برين مخلد گردند. نافع بن هلال، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه،.....و از جوانان هاشمي نخستين کسي که به ميدان رفت شاخهاي از نهال طوبي آن مولود عاقبت محمود، علي اکبر حسين(ع) بود که امام دربارهاش فرمود از نظر اندام، شمايل، اخلاق و گفتار شبيهترين به رسول خدا بود.
ياران حسين(ع) که هنر عشق ورزيدن را در مکتب عشاق آموختهاند با رشادت و شهامت و در حالي که متمسک به ريسمان الهياند، آهنگ مقابله با سپاه دون ميکنند تا با پوشيدن ديباي سبز بهشتيان کالبد بيجانشان در مذبح مصباح بصيرت شود.
در ظهر عاشورا زير فروغ خيره کننده خورشيد، امام سجادهاي به وسعت زمين ميگسترد تا با وضوي خون آخرين نماز عشق را با پروردگار خويش زمزمه کند. الله اکبر...... وه چه نمازي، آنهم در باراني از تير که عمر بن قرضه بن کعب انصاري سپر تير ها ميشود او آن قدر تير ميخورد که به زمين ميافتد و خطاب به امامش ميگويد: آيا توانستم وفا کنم (اوفيت يا ابا عبدالله).
خورشيد ولايت پس از نماز طلب استرضا نموده (رضا بقضائک وتسليما لامرک ،لا معبود سواک يا غياث المستغيثين) و عازم ميدان ميشوند تا با شهادت خويش پرده ديگري از تضاد و تقابل حق و باطل را به روي صحنه ببرد و به سوي عرش خدايي تا سدره المنتهي به پرواز درآيد؛ اما قبل از آن باید رسالت خویش به انجام و اکمال رساند. او که فرزند خدای سخن علی(ع) است که سرچشمه فصاحت و آبشخور بلاغت است، کسی که بیان او فروتر از کلام خدا و فراتر از سخن بشر است، فزون از کفایت و منتهی به غایت با جملات و اشاراتی که گویاتر از صد مقالت است، در موعظت و نصیحت میکوشد تا شاید دل شنونده را بیشتر برفروزد و دیده حقیقتبین را به روی شبروان بیابان ضلالت بگشاید. امام با بیان فضیلتهای خویش و فضیحتهای درشتخویان دونمایه و دشمنان فرومایه حجت را بر همگان تمام میکند تا شاید انسانی از برهوت جهل به وادی عقل دراید؛ اما افسوس که علیرغم توصل به محکمات و متشابهات، آنان که آغالیده ستمند و فریفته مکر شیطانند به تعبیر قرآن خداوند صم بکم عمی....به جای بهشت نعیم، عذاب جحیم را برمی گزینند. غافل از آنکه هرکه به پیکار با حق گرایید دست به خون خود آلایید. آری طولي نميکشد ذوالجناح بي شکيب شيهه زنان بدون سوار خويش به خيمه ها بر ميگردد. سپس سياه چادرها مورد هجوم دشمن دون واقع شده به آتش کشيده ميشود. زنان وکودکان که دامن ذوالجناح را به تضرع گرفتهاند، خونابه از چشمها جاري ميشود؛ اما هنوز اين تراژدي به پايان نيامده است. پرده اسارت آزادترين آزادگان تاريخ که زينب در آن ايفاي نقش ميکند در راه است. بلي آزادگان با دست وپاي مغلول به اسارت ميبرند؛ غافل از آن که اين سجاد و زينباند که با خطبههاي ستمسوز خويش سنان لعن را بر فرق يزيديان براي هميشه تاريخ ميزنند.
وچه زيبا سروده است اقبال لاهوري
بر زمين کربلا باريد ورفت لاله در ويرانه ها کاريد ورفت
تاقيامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ايجاد کرد
خون او تفسير اين اسرار کرد ملت خوابيده را بيدار کرد
رمز قرآن از حسين آموختيم زآتش اوشعله ها اندوختيم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز تازه از تکبير او ايمان هنوز